در این جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه یی کشته است.
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،
به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته ست.
از اینان، چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه رباخواری نشسته اند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را می شکسته اند.
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی
نکشته ام
من اما راه بر مرد رباخواری
نبسته ام
من اما نیمه های شب
ز بامی بر سر بامی نجسته ام.
□
در این جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر برمی کشد فریاد.
من اما، در زنان چیزی نمی یابم ــ گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش ــ
من اما، در دل کهسار رویاهای خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند،
با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی، هم چو یادی دور و لغزان، می گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم این است!
جرم این است!
۱۳۳۶
زندان موقت
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو